خدا باید ما را مسلح کند

در دل شب، صدای قدم‌ها، چشمان خسته، غمگین، اما با اراده
بوی خاک باران‌ خورده، دست‌های سرد بر دیوارهای سست

صدای قلب‌ها در زندان، تند و تند، فریادهایی که در سینه حبس شده‌اند
آجرهای فرسوده، گواهی بر داستان‌ها، چشم‌های پر از اشک، در پی امید

نفس‌های سنگین، بوی دود، شعله‌های خشم در دل‌ها زبانه می‌کشند
زنی در گوشه‌ای، با چشمان روشن، میله هایی را می‌بیند، با دست‌های بسته

دل‌های شکسته، اما همواره در تلاش، خواب‌های ناگفته در تاریکی پنهان
زخم‌های باز، یادآور درد، اما در عین حال، شجاعت در هر قدم

لحظه‌هایی که در سکوت می‌گذرد، خطر در هر سایه، اما امید در هر دل
دست‌های همدیگر، یاری منتقل می‌کنند، چشم‌های درخشان، مانند ستاره‌ گان آسمان

چهره‌ها در هم آمیخته، فریادهای خاموش، اما پر از قدرت
شوقی در سینه، گویی آتشی در حال شعله‌ ور شدن، تاریخ در حال نوشتن، در خون

تپش قلب‌ها، همگام با هم، صداهایی که در دل شب طنین‌انداز می‌شوند
خدا، در این لحظه، نگاه می‌کند و می‌بیند

در روزهای جمعه، بجای رفتن به نماز جمعه و الواتی، انسانهایی که شایستگی اسم انسان را دارند، باید برای کسانی که به علت مقاومت برعلیه رژیم، زندانی شده اند، در جلوی زندانها تحصن کنند. اگر به هر دلیلی امکان حضور در جلو زندان نبود، در اطراف زندان این اقدام را انجام دهید

Schreibe einen Kommentar

Deine E-Mail-Adresse wird nicht veröffentlicht. Erforderliche Felder sind mit * markiert